روزى حجاج بن يوسف در بيابان گردش ميكرد چون موقع غذا خوردن فرارسيد به همراهانش گفت يكنفر پيدا كنيد كه با من غذا بخورد، يك مرد بيابانى كه پارچهاى بر خود پيچيده بود يافته پيش او آوردند، حجاج پس از تعارف معمول گفت: بيا با هم غذا بخوريم.
مرد بيابانى - نميخورم، كسيكه از تو بسيار بزرگتر است مرا دعوت كرده و من اجابت كرده مهمان او هستم.
حجاج - از من بزرگتر كيست؟
مرد بيابانى - آن خداوند است، من امروز روزهام.
حجاج - در چنين روزيكه هوا گرم و بيش از حد سوزان است تو روزه گرفتهاى؟
مرد بيابانى - بلى بياد روزيكه از امروز بسيار گرمتر است روزه گرفتهام.
حجاج - امروز در خوردن اين غذاى لذيذ با ما شركت كن و فردا روزه بگير.
مرد بيابانى - امير ضمانت ميكند كه من تا فردا زنده بمانم؟
حجاج - نه امير همچو قدرتى ندارد.
مرد بيابانى - در اينصورت چرا مرا بخوردن روزه امروزم دعوت ميكند.
حجاج - غذاى ما بسيار لذيذ است و گوارا.
پيرمرد بيابانى - عافيت و صحت بدن غذا را به شما پاكيزه و لذيذ كرده است نه سليقه آشپز.
حجاج عصبانى شد و گفت من هيچوقت مانند امروز نديده بودم اين مرد را بيرون كنيد201.
براى همه روشن است اگر انسانى در زندگى خود با ايمان راسخ و روى اخلاص و حقيقت به خداوند متكى شد از گفتن حق بيباك ميشود. مضمون حديث پيغمبر اكرم (ص) است: مؤمن وقتيكه قصدش در اعمال خود خدا باشد، همه چيز از او ميترسند اما اگر منظورش گنج و ثروت باشد او از همه چيز ميترسد العالم اذا اراد بعلمه وجه الله تعالى هابه كل شىء و اذا اراد يكثر به الكنوز هاب من كل شىء202